💞عشق جان است و عشق تو جانتر جانان...💞

با تو خوشبخت ترینم😍😘

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۲ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است


سلام دوستای مهربونم خوبین؟؟

خب از خودم بخوام بگم خوبم خداروشکر. دیروز از دانشگاه برگشتم و یک شنبه دوتا امتحان داشتم😞 دوشنبم یدونه😣 امتحانا یک شنبه مکالمه و بیان داستان شفاهی بود☺️ اونا خوب بود راحت بود. ولی من از لحظه ای که امتحان دادم تا ٣نصف شب داشتم فرم کارورزی مینوشتم و خدا کمکم کرد که دوشنبه به موقع تحویل دادم😑😱 صبحشم ٧بیدار شدم رفتیم سرکلاس و با بدبختی چند نمونه نامه خوندم چون ساعت ١١بعد کلاس امتحان نامه نگاری داشتیم. خب بعدشم که زودی اومدم کرج با مترو. آقایی با ماشین جدیدی که برا باباش خریدن اومد دنبالم😇 پلاک نداشت و تا اینجا همش استزس داشتم😔

دییییگه آها دیدم لیزر زیر بغلم داره تموم میشه. شروع کرزم میرم یه کلینیک که همکارای آجی میرن و خیلی راضین بیکینیمو لیزر میکنم. اونجام پرسیدم مشتریاش راضی بودن. واییییی خیلییی میترسیدم و خجالت میکشیدم ولی خب ارزششو داره🙈🙊

هفته پیش تولد شوهر دختر خاله بود که من صبش رفتم بازار و یه کاپشن رنگ روشن و یه پالتوی سنتی خریدم برا مهمونیم.شبش با آقایی و آجی بزرگه رفتیم کلییی زدیم و رقصیدیم.💃🏻 

الانم یکی از اقوام فوت شده و مامان و بابا و داداشی رفتن شهرستان. خونه در اختیار من و آقایی و آجیاس. دیشب دست به کار شدم و کلییی دسرای متنوع گذاشتم تو بخچال که تا الان  دو وعده خوردیم و عالیییی شدن🤗  دیشبم من ساندویچ سبزیجات با کالباس درست کردم که شورشده بود😖

شبم مهمون آجی فانیناییم یا یه رستوران و سفره خونه یا فست فود و سفره خونه. قراره خودمون انتخاب کنیم... من که فست فود دوس دارم😛

آها الان فرجه ام و تا دو بهمن امتحان ندارم. اگه پلاکای ماشین تا فردا برسه من و همسری میریم خوزستان. پنج شنبه چهلم عمه ی خدابیامرز همسریه🙏🏻اگه نه که نمیرسیم. شاید همینجوری رفتم یه سر زدم☺️

دوستون دارم و به خدا میسپارمتون.😘😘

مری مریا
۲۱ دی ۹۵ ، ۱۶:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

سلام عزیزانم خوبین خوشین؟؟☺️

خبببب جمعه هفته گذشته همسری اومد و شنبه صبح رسید پیش من.😍البته شب قبلش من اون پست خیلی غم انگیز چند خطی رو گذاشتم و به همسری گفتم نیاد اینجا و بره خونه داییش.ولی صب که شد همسر اومد پاینن و ز زد بیا وسایلتو تحویل بگیر.کلی نونای خوشمزه و پیراشکی برام اورده بود و یه سری امانت و لباس و کتاب آجی و بابا. پاینن گریم گرفت و راضیش کردم بیاد بالا. مامان علیم اومده بود و کرج بود که شنبه بعد از پیاده روی با مامان و بابا رفتیم خونه دختر داییش دیدنش. چون من فردا صب خیلی زود میرفتم دانشگاه علی شبو اونجا موند که از اونجا بره تهران.هرچند که بازم من ناراحت شدم 😒آخه دلم میگیره نباشه خب. 

یه شنبه صب رفتم و دوشنبه هم ساعت١علی پیامداد نزدیک دانشگاهم😳اصصصلا فکرشم نمیکردم بیادااا.این همه راه و ترافیک و...٣ساعتم زودتر طفلکم رسید.خلاصه منم زودتر کلاسو پیچوندم و برگشتیم.🙊کلیم تو راه لاو شدیم.

٣شنبه صبحم رفتیم مهستان برا تولد دختر دخترخالم که شب یلدا بود کادو خریدم یه جعبه موزیکال و آقاییم برای اولین شب چله ای  من یه دسبند چرم که فرشته طلا روشه از مهستان خرید و یه بند انگشتی سیبیل که ست پابندمه🙊 البته اول من پارسال برا ولنتاین دستبند چرم با سیبیل خریدم. خب دیگه اینجوری شد که کم کم ست کردیم☺️. شبم که قرار بود بریم خونه عزیزجون هم تولد نوش هم شب چله ای ... من یه لباس سفید پوشیدم و موهامم مرتب کردم و یه آرایش ملایم با رژ زرشکی💋 خیلییی خوش گذشت .رقص و بزن و بکوب و...  اونجام کلی یاد پارسال افتادیم که حافظ پارسال فقط برا من خوب دراومد و من دوماه بعدش نامزد کردم🙈 کلیم سر به سر دخترا گذاشتیم و خندیدیم. 

دییییگه که چهارشنبم صب با علی رفتیم برا دسرایی که میخواستم درست کنم خرید کردم. شبش پاناکوتای زعفران و پیتزا نودل درست کردم. خیلی خوب شد خداروشکر🙊🤗

دیروز صبحم با آقایی رفتیم سینما و سلام بمبئی دیدیم. از تو خونه نشستن بهتر بود ولی طبق معمول خیلیم قشنگ نبود.عصریم با آجیا و دختر همکار بابا و دخی خاله اینا زدیم بیرون و رفتیم سفره خونه.ساعت ١٢بود برگشتیم.

آها یه نکته جالب جدیدا همه بهم میگن موهات روشن شده😄 دختر خالم باورش نمیشد رنگ نکردم پشتشو.😝😝😝خب من موهام مشکی مشکی نیست و حتی بچگی خرمایی روشن بود و به مرور تیره شد.اما تو عکس تیره ترم میشه.

مواظب خودتون باشین .زمستون خوبی رو براتون آرزو میکنم.دلتون گرم و لبتون خندون😘😋

مری مریا
۰۳ دی ۹۵ ، ۱۰:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر