💞عشق جان است و عشق تو جانتر جانان...💞

با تو خوشبخت ترینم😍😘

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۲۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۳۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۸ دی ۹۷ ، ۱۵:۱۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۷ دی ۹۷ ، ۰۰:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۴ دی ۹۷ ، ۱۰:۱۶

سلام عشقای مهربون...


ممنونم از همتون بابت این مدت. کنارم بودین همه جوره... گذشت...بالاخره گذشت.

بدون رمز مینویسم که همه از نگرانی دربیان. 


روز قبل یلدا همه چی آروم شد و همه چی عادی شد. رفتم خونه خودمون و یه دنیااااااا حرف و قول و قرار☺️🤗جزئیاتشم بماند.

صبح یلدا بیدار شدیم. من جین سورمه ای و پالتو سورمه ای، با روسری صورتیو کتونی صورتی پوشیدم، بعد ار مدتها از خودم راضی راضی بودم😍 رفتیم هایپر کلی خرید و کیک انار خریدیم و کلی جینگیلی جات و گیفت یلدا. 

عصرم من مشغول اولین شام( علیرضا عاشق ته انداز و ته چینه) مشترکمون شدم. علیم رفت خرید، برام سبد لباس که دراصل پافه خریده بود با یه دسته گل نرگس و رز. 💐 داشتم سفره یلدا میچیدم که در زدن، مامان و آجیا بودن. برام یلدایی آورده بودن.  مادر مهربانم باسلوق درست کرده بود و خودش سبد میوه چیده بود. ژله هندونه گذاشته بود و پشمک و اینجور خوراکیا. سفره مامانم رو رو میز چیدیم و چنتا عکس گرفتیم. مامانم اینا مهمون بودن خونه خاله رفتن( مام دعوت بودیم ولی ترجیح دادیم اولین یلدا خونمون باشیم🙊) شام رو خوردیم( علیرضا که عاشقش شده بود و کلییی تعریف کرد😝🤤 بعدشم کلییییی خوراکی خوردییییم🤪 یعنی در حد خودکشیااااا. فیلم آینه بغلم دانلود کردیم دیدیم😛


فردای یلدا بکم فیلم دیدیم و یه سر بیرون رفتیم. شامم آجی و ریحان رو دعوت کردیم که از غذای شب قبل به درخواست آجی پختم. اون شبم ساعت ١٠ آجی رفت. مام یه ساعتی نشستیم با ریحان قل کشیدیم و خندیدیم. بعدم ریحان رو رسوندیم و زودم خوابیدیم😴😴یکشنبه ظهر حرکت کردیم اومدیم سمت شهرستان. علیرضا من رو رسوند و خودش رفت ماهشهر.

میخواست کارت پایان خدمت ببره و مدرکش رو تحویل بگیره. منم که رفتم خونه خاله، البته جانانم همون شب پول بهم داد که برای خودم کادوی کریسمس از یه پیج رژ سفارش بدم💄🙊خاله کوچیکه و نی نی خوردنیم خونه خاله بودن. همون شب با اینکه خسته بودم نی نی رو سپردیم به اون خاله و من و نانا(مامان نی نی) رفتیم پیاده روی. 

دوشنبه و سه شنبه رفتم مدرسه. ☺️عااااشق محیط و دانش آموزامم. یه بنده خدایی با اینکه میدونه من متاهلم اما ... دیگه منم اون روز مفصل واسه جانان تعریف کردم و پیامای اون بنده خدام جوری جواب دادم که اصلا دوس ندارم این طرز صحبت رو.😒 متاسفانه نمیتونیم خیلی تند بریم بخاطر شغل و سمتش.🤭

دیگه سر کلاس با بچه های هفتم بادکنک باد کردیم و من چندین کلمه پای برد نوشتم. بچه ها دو به دو انگلیسی کلمه ها رو مینوشتن رو بادکنک هر بادکنکی که کلمه اشتباه داشت میترکوندیمش و بادکنکایی که همه کلمه هاش درست بود رفتیم تو حیاط و پرواز دادیم🎈😇 چقد همه ذوق کردن حتی همکارا. اینجوری بیشترم یاد میگیرن😋

خلاصه که دیروز عصر جانانم اومد دنبالم و شام رفتیم خونه دخترخالش بعد از شام اومدیم خرم آباد خونه گلاب اینا😘😘 

دوسه روزی اینجاییم و بعدم میریم اندیمشک. دوشنبه و سه شنبه من مدرسه دارم. بعدش ایشالا به سمت کرج و خونمون.

جسته و گریخته فقط گزارش نوشتم. ایشالا از این به بعد به روال قبل🌸💖

بخدا من خیلییییییی میخوامتون که انقد حالمو پرسیدین و هوامو داشتین💐❤️ مراقب خودتون باشین.

مری مریا
۰۵ دی ۹۷ ، ۱۱:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر