💞عشق جان است و عشق تو جانتر جانان...💞

با تو خوشبخت ترینم😍😘

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است


سلاااااام دوستای با معرفت و اندک خودم...خوبید؟؟؟خوشید؟؟؟

واقعا خودمم انقد نبودن و منوشتن رو دوس ندارم...اما این بار اگه خدا بخواد میخوام بنویسم🙏🏻☺️ شاید دیر دیر...ولی امیدوارم انقد طولانی غیبم نزنه... دلم تنگ میشه خب.

خب اخبار جدیییید اینکه ٥مهر من و علیرضا مال هم شدیم...رسمی و همیشگی😍❤️ خدا کنارمون بود و دستامون رو گرفت.مثل همیشه... 

٤مهر صب رفتیم آزمایش و بعز از استرسای خیلیییی شدید من...آخه ما نسبت دور فامیلی داریم .اولش فقط از آقایوون آزمایش خون کرفتن و گفتند اگه اونا خیلییی کم خون بودن بعد از خانما آز-خون میگیرن ک خوشبختانه برا ما نیاز نبود😊. بعز از آزمایش و قبل از کلاسا🙈 رفتیم کله پاجه زدیم بر بدن. 

عصرشم رفتیم من یه جا از مهستان مانتو و شلوار و شال محضرمو گرفتم  و از بازار گوهردشتم کیف مجلسی کت مجلسی (که فردا صبحش با یه کت و دامن خیلی ناز سفید دخترونه عوضش کردم)  و شال ابریشم و دمپایی فرشی و خرده ریزاشو گرفتم .یعنی کلللللا یه عصر تا شب خرید کردم و بعدشم شام مهمون خونه خاله بزرگه( عزیزجون) بودیم. 

٥مهرم ک به آماده شدن و اینا گذشت و خواهر شوهرم موهامو شلااااقی اتو کرد برام. و آجیمم یه دسته گل ناز و جمع و جور برام آورده بود. و اینچنین شد که ما راهی شدیم... خب من تو دوران نامزدی خیلییی حالم خوب بود و همش خوش خوشانم بود که عروس کسی میشم که عاشقمه.همش دور دور و خرید و خوش گذرونییی... ولی عقد خب حال و هوای خودشو داره.استرسا و دغدغه های متفاوت ... 

رفتیم محضر، خوندن متنای حقوقی امضا ...جاری شدن عقد...گریه های بابا...تبریکا ..کادوهای مامانا و همسری... حس و حال عجیبم. و دلتنگیم که از همون لحظه شروع شد. 

بعد از اینکه از محضر برگشتیم حس خیلی متفاوتی داشتم . بابا خیلییی پریشون بود و بیقرار. و مامانم گریه میکرد. بهرحال گذشت اون شبم...

خب از این روزام بگم ...کلاسای این ترم یک شنبه و دوشنس و سه شنبم میرم مدرسه کارورزی،مثل ترمای قبل اون سه روزو خوابگاهم و بعد مدرسه میام خونه. چون مسیرش بده و نمیشه غروبا و صبای خیلییی زود این همه راهو برم بیام. و من سوء استفاده گر🤔 از تعطیل بودن سه شنبه استفاده کردم و این هفته نمیرم.آخه دوستای صمیمیم نمیان و علیرضام تو راهه😍😍😍راستش بیشتر بخاطر همینه.حمام رفتم ، لباسای که خیلی دوس داره رو پوشیدم و منتظرم صب از راه برسه🙈 

ببخشید که خیلی طولانی شد ولی واقعا دوس داشتم بنویسم ...

مری مریا
۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۱:۴۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر