💞عشق جان است و عشق تو جانتر جانان...💞

با تو خوشبخت ترینم😍😘

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

سلام عشقا خوبین؟؟ 

من از بی خوابی تمام بدنم منقبض شده.فکم درد گرفته.😒

شنبه که تو اتوبوس پست گذاشتم اصلا نخوابیدم. وقتیم رسیدم خونه دختردایی تا صب گرم صحبت بودیم، ظهرم که اومدم شهر مدرسه یعنی من کلللللا 3ساعت خوابیدم قبل اون. دیروز عصر با خاله و دختراش رفتیم بازارگردی. برای خودم چنتا لباس راحتی و بافت و گپ خریدم و سه تا روسری و یه سوئیشرت مشکی آبی... خلاصه کلی خودمو تحویل گرفتم🙈😄. جانان رفته تبریز برای سمینار یکی از بهترین دوستاش🙏🏻 تمام دیشب رو با نگرانی و پریشونی خوابیدم شاید کلا ٤ ساعت.طلوع صبح جانان اس داد رسیدن خیالم راحت شد اما دیگه نتونستم بخوابم .صبحم رفتم مدرسه دلم برای بچه ها تنگ شده بود واقعا😬 نمیدونم این شرایط وحشتناک تا کی ادامه داره. ولی میدونم عاشق بچه هامم... عاشق خانم خانم گفتناشون. امروز با دوازدهما متن تحلیل کردیم و شروع کردم کم کم باهاشون انگلیسی صحبت میکنم🤓 سخته براشون ولی من تصمیمم رو گرفتم درحد خودشون به زبون روان تر و آروم تر باهاشون حرف میزنم کم کم راه بیفتن ایشالا🙏🏻😍 اونا تقصیری تو این شرایط من ندارن. 

امروز عصر رفتم با یه مقدار پول که از کادوها خونه مونده بود یه انگشتر برای انگشت حلقم خریدم (انگشتر نشون و حلقم موقع دستکش پوشیدن و کار کردن اذیتم میکنن میخوام یه چیز صاف بخرم که کلا دستم کنمش. عجله ای خرید کردم و هول شده بودم دوسش ندارم فردا میرم عوضش میکنم😍🙈 

الانم یه تعداد برگه تصحیح کردم و خسته شدم بقیشو گذاشتم کنار اما خوابم نمیبره. فردام ٦و نیم باید بیدار شم😴 از کم خوابی چشمام گود افتاده باز . 

خونه خودمون و خونه مامانم اینا رو تخت آجی خیلییییی خوب میخوابیدم این مدت.اما همین که این رفت و آمدا شروع میشه نظم خوابم به هم میخوره😢

برم سعی کنم ببینیم میتونم بخوابم☹️ شبتون بخیر و خوشی عزیزای دل.

مری مریا
۰۲ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۲ ۸ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۲۹ دی ۹۷ ، ۱۷:۳۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۸ دی ۹۷ ، ۱۵:۱۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۷ دی ۹۷ ، ۰۰:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۴ دی ۹۷ ، ۱۰:۱۶

سلام عشقای مهربون...


ممنونم از همتون بابت این مدت. کنارم بودین همه جوره... گذشت...بالاخره گذشت.

بدون رمز مینویسم که همه از نگرانی دربیان. 


روز قبل یلدا همه چی آروم شد و همه چی عادی شد. رفتم خونه خودمون و یه دنیااااااا حرف و قول و قرار☺️🤗جزئیاتشم بماند.

صبح یلدا بیدار شدیم. من جین سورمه ای و پالتو سورمه ای، با روسری صورتیو کتونی صورتی پوشیدم، بعد ار مدتها از خودم راضی راضی بودم😍 رفتیم هایپر کلی خرید و کیک انار خریدیم و کلی جینگیلی جات و گیفت یلدا. 

عصرم من مشغول اولین شام( علیرضا عاشق ته انداز و ته چینه) مشترکمون شدم. علیم رفت خرید، برام سبد لباس که دراصل پافه خریده بود با یه دسته گل نرگس و رز. 💐 داشتم سفره یلدا میچیدم که در زدن، مامان و آجیا بودن. برام یلدایی آورده بودن.  مادر مهربانم باسلوق درست کرده بود و خودش سبد میوه چیده بود. ژله هندونه گذاشته بود و پشمک و اینجور خوراکیا. سفره مامانم رو رو میز چیدیم و چنتا عکس گرفتیم. مامانم اینا مهمون بودن خونه خاله رفتن( مام دعوت بودیم ولی ترجیح دادیم اولین یلدا خونمون باشیم🙊) شام رو خوردیم( علیرضا که عاشقش شده بود و کلییی تعریف کرد😝🤤 بعدشم کلییییی خوراکی خوردییییم🤪 یعنی در حد خودکشیااااا. فیلم آینه بغلم دانلود کردیم دیدیم😛


فردای یلدا بکم فیلم دیدیم و یه سر بیرون رفتیم. شامم آجی و ریحان رو دعوت کردیم که از غذای شب قبل به درخواست آجی پختم. اون شبم ساعت ١٠ آجی رفت. مام یه ساعتی نشستیم با ریحان قل کشیدیم و خندیدیم. بعدم ریحان رو رسوندیم و زودم خوابیدیم😴😴یکشنبه ظهر حرکت کردیم اومدیم سمت شهرستان. علیرضا من رو رسوند و خودش رفت ماهشهر.

میخواست کارت پایان خدمت ببره و مدرکش رو تحویل بگیره. منم که رفتم خونه خاله، البته جانانم همون شب پول بهم داد که برای خودم کادوی کریسمس از یه پیج رژ سفارش بدم💄🙊خاله کوچیکه و نی نی خوردنیم خونه خاله بودن. همون شب با اینکه خسته بودم نی نی رو سپردیم به اون خاله و من و نانا(مامان نی نی) رفتیم پیاده روی. 

دوشنبه و سه شنبه رفتم مدرسه. ☺️عااااشق محیط و دانش آموزامم. یه بنده خدایی با اینکه میدونه من متاهلم اما ... دیگه منم اون روز مفصل واسه جانان تعریف کردم و پیامای اون بنده خدام جوری جواب دادم که اصلا دوس ندارم این طرز صحبت رو.😒 متاسفانه نمیتونیم خیلی تند بریم بخاطر شغل و سمتش.🤭

دیگه سر کلاس با بچه های هفتم بادکنک باد کردیم و من چندین کلمه پای برد نوشتم. بچه ها دو به دو انگلیسی کلمه ها رو مینوشتن رو بادکنک هر بادکنکی که کلمه اشتباه داشت میترکوندیمش و بادکنکایی که همه کلمه هاش درست بود رفتیم تو حیاط و پرواز دادیم🎈😇 چقد همه ذوق کردن حتی همکارا. اینجوری بیشترم یاد میگیرن😋

خلاصه که دیروز عصر جانانم اومد دنبالم و شام رفتیم خونه دخترخالش بعد از شام اومدیم خرم آباد خونه گلاب اینا😘😘 

دوسه روزی اینجاییم و بعدم میریم اندیمشک. دوشنبه و سه شنبه من مدرسه دارم. بعدش ایشالا به سمت کرج و خونمون.

جسته و گریخته فقط گزارش نوشتم. ایشالا از این به بعد به روال قبل🌸💖

بخدا من خیلییییییی میخوامتون که انقد حالمو پرسیدین و هوامو داشتین💐❤️ مراقب خودتون باشین.

مری مریا
۰۵ دی ۹۷ ، ۱۱:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر

سلام عزیزای دلم. بابا حالش بهتره خداروشکر. هفته بعد باید بره چکاپ قلبش.

اومدم خونه گلاب اینا، تمام ساعت با بابای گلاب بحث فلسفی و سیاسی و اقتصادی میکنیم. در حال چالشیم. 

آدم پر مغز و باسوادیه... ماشالااااا شوخ و بی نهااااااایییییتتتتت بانمک. آدمی نیست که ببیندش و عاشقش نشه. خودش و خانمش ماهن.

خلاصه که حالم بهتره، مامانبزرگ گلاب اومده اینجا یه خانم انرژی مثبت😍 خداحفظشون کنه و دختردایی و بچه هاش اینجان، جمع میشیم دور هم، قلیون میذاریم و فیلم میذاریم و خلاصه میخندیم.

ظهر خودم رو دوتا ادکلن اورجینال خوشبو از شرکت دوست بابای گلاب مهمون کردم😎😛 عطراش فوووووق العادن. 

گفتم از حالم یه خبر بدم از نگرانی دربیاین. فردا عازم شهر مدرسه ایم با خاله کوچیکه و پسر کوچولوش. همین خودش قوت قلبیه. خاله و منم که میدونین چقد همدم همیم...

فعلا همینا...مرسی از همتون که کنارم بودین. مرسی که نگرانم بودین. مرسی بابت انرژیای مثبتتون.

مری مریا
۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۸:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۰۶ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۰۶ آذر ۹۷ ، ۱۷:۲۰

نشد با شاخه ها بغل کنم تو رو...

نشد نشد نشد... برو برو برو...

اراده داشتم ، بدونِ کاشتن... 

که عادتت بدم به ریشه داشتن...

که عادتت بدم یه گوشه بند شی... 

به مبتلا شدن علاقه مند شی...

نشد که از دلم جدا کنم تورو...

نشد نشد گلم ، برو برو برو...

نشد که بی دهن صدا کنم تورو...

تمام حرف من...برو برو برو...

قدیما هر گلی شناسنامه داشت...

تموم میشد و بازم ادامه داشت...

تو شیشه ی گلاب.. تو شعر شاعرا...

تو گلفروشیا...تو جیب عابرا...

همون کسا که از تو باغچه چیدنت...

توی خیالشون ادامه میدنت...

نشد نشد نشد...

تمام حرف من برو برو برو...

تو داری از خودت فرار میکنی...

داری با ریشه هات چیکار میکنی...

برو برو ولی به رسم یادگار

شناسنامتو تو خونه جا بذار...

برو برو ولی به رسم یادگار...

شناسنامتو تو خونه جا بذار...

مری مریا
۰۴ آذر ۹۷ ، ۲۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ نظر