💞عشق جان است و عشق تو جانتر جانان...💞

با تو خوشبخت ترینم😍😘

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۰۸

سلاااام دوستان🙏🏻 سلام عزیزای دل

خب من الان تو قطارم و دارم برمیگردم کرج. 💐 بعد از شش روز دلتنگی و کلافگی از نشنیدن صدای مهربونش 😔😔 امروز وااااقعا بی تاب بودم. بالخاره ظهر زنگ زد و دوستم پروازکنان گوشی رو آورد😍😍. اردوگاه تموم شد و امروز تقسیم میشن.

بچه ها لطفا لطفا لطفا خیلی دعا کنین کرج تهران بیفته🙏🏻🙏🏻 قلبم تو دهنمه . 😣 امید و توکلم به خداس❤️ بازم منتظر دستای مهربونش. 

الان زنگ زد دوباره اگه زودکارشون تموم شه تقسیم شن ، میاد راه آهن با هم میریم☺️💃🏻🙊

به خدا میسپرمتون. 

مری مریا
۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۵۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

سلاااام به روی ماه دوستای خوشگل خودم.

خببب اول از همه هفته خیلی خوبی رو براتون آرزو میکنم😘.و امیدوارم هرچی امید و خوشبختیه مهمون خونه ی دلهاتون باشه💚💝.

جمعه هفته پیش بود که من و علی رفتیم عید دیدنی خونه دختر خاله، و اونجا آجی بزرگه پیوست به ما. تو راه برگشت من بودم و جانان آجی بزرگه،همونجا یهو زد به سر من که بریم تونل وحشت 👳🏿☠️👻 وااای بچه ها من در نوع خودم تو شهربازی اعجوبه ایم . قدیمی ترا بهتر میدونن که من حتی دسگاههای بدون بیمم سوار میشم🙊. خلاصه از هیچ وسیله ای هیچ ترسی ندارم. اما این بار هدفمون فقط تونل وحشت بود، واااااییییی وحششششتناک بود. همون اولش که آجی بزرگه انقد جیغ کشید که مسئوله اومد داخل😂 پاک آبرومون رف. خلاصه واااقعا محشر بود. و یجا علی فقققط به آجی میخندید. 😹😅

شبشم مهمون آجی بزرگه رفتیم عطاویچ 😍. جاتون خالی. 

فرداشم من ومدم یونی و جانانم رفت پادگان. و قرار بود این هفته که گذشت ٤شنبش ببرنشون اردوگاه😢 

و اما دوشنبه.از صب ٤ ساعت کلاس داشتم با اون استاد بی نهایت سخت گیره، بعدشم باز ٤ ساعت دیگه کلاس، و بدو بدو سمت ایسگاه به سمت خونه.دیگه شما ببینید من چه جنازه ای بودم😟 بعدشم قربوووونش برم نزدیکای راه آهن بودم که با تلفن کارتی زنگ زد گف من راه آهنم بدووو بیا😍 الهی من به فداش که واسه یه شب اومده بود که روز مردو پیشم باشه و فرداش باید برمیگشت که برن اردوگاه. 😣 دیگه رسیدم و رفتیم هات چاکلت خریدیم و پیش بسوی خونه. تا رسیدیم جانان رفت حموم و منم با همه خستگیم بدو بدو مشغول ژله ها شدم. چنتا ژله گذاشتم ویه ژله بستنی با قالب قلب❤️ میخواستم دوش بگیرم برم کیکو بخرم که آجی رسید و کیک خریده بود🎂. بابام شیرینی آورده بود. دیگه من با و جانان رفتیم دنبال فانی ترمینال که از دانشگاه میومد.

شبم برگشتیم و یه جشن کوچولو گرفتیم ❤️☺️جاتون خالی کلی خوش گذشت. 

بعد از جشنم مقادیری از ژله و شیرینیا زدیم زیر بغل و من و جانان رفتیم خونه خاله. اونجام تا پاسی از شب گفتیم و خندیدیم. 

فرداش رفتیم من کادوی روز مرد برا جانان خریدم. یه ست لباس خارجی تو خونه 🙊🚶🏻. برا بابام یه ست مردونه خریدیم. منم یه تی شرت سفید و سبز راه راه خریدم. درست رنگ لباس اولین قرارمون.😍😍زودم برگشتیم خونه و جانانم رفت. 

روز بعدشم خاله ها مهمون خونه ما بودن که کلی با دخی دایی تبادل خبر کردیم😬😈 دیروزم من و آجی ومامام با خاله و دختراش رفتیم پارک نشستیم کلیم خاطره تعریف کردیم و خندیدیم🤓

درست از چهارشنبه حتی صداشو نشنیدم. 😭 ولی بی تابی نمیکنم چون میدونم باید سختیارو تحمل کرد. خدا کمک میکنه و مواظبمونه این روزام بگذره.🙏🏻💐 الانم که من راه آهن نشستم قطار تهران بیاد. به لطف عجله ی بابا ٥٠دیقه زود رسیدم و گفتم یه پستی بذارم. 

زن عموی پدرشوهر فوت شده.🖤لطفا برای شادی روحش فاتحه بخونین. دستتون درد نکنه😘روی ماهتون رو میبوسم.

یه اتفاق مالی افتاده که پست بعد دربارش براتون مینویسم. 

عکسام ادامه☺️


ژله هام

مری مریا
۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۱۵

خببب عرض کنم که سلام به روی ماهتوووون😘😘

خیلیییی ذوقولیم. این هفته جانانم ماشین میبرد و هرشب اومد خونه. با وجود اینکه خیلی اذیت میشه و غروبا اومدنی ٣ساعت و نیم تو ترافیکه. صبحم ساعت ٤ باید بیدار شه بره ولی خودش میگه وقتی انگیزم قویه میام😍 انگیزهه منم هااا😎👻دیشب تا رسید اس داد بپر بیا پایین.🙈 خب رفتیم نوبت اپیلاسیون بگیرم که جای خالی نداشتن و قرار شد تماس بگیرن😒 بعدشم رفتیم بستنی قیفی با طعم بادوم زمینی زدیم🍦 وااااییی اگه بدونین چقد خوشمزس. عالییییه🙈 

ولی بهشون گفته بودن چهارشنبه سوری مرخصی نمیدن😔 ولی من از صب جذب کردم که جانانم امشب میاد🤗 بله درست حدس زدید. یه ساعت پیش ز زد و گف زودتر از همیشه ولمون کردن که بیایم💃🏻💐 هورااا.ولی خب میره فردیس خونه داییش. چون باباش دیروز غروب رفت اونجا.عصر با هم میان

حالا داماد خاله منتظره برا شب خبرش کنیم . با آجیا و دختر خاله ها میریم بیرون. ولی فقط فشفشه و اینا میبریم. قرار گذاشتیم چیزای خطرناک نبریم☺️ حتما مث هرسالم کلی میرقصیم💃🏻😅

من ساکمو از بالا آوردم عصر بشینم بچینمش🙈 فردا عصر احتمالا حرکت میکنیم😍 

روزگارتون خوش دوستای نازنینم😘💝❤️

مری مریا
۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۲۱ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مری مریا
۱۰ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۵۴