💞عشق جان است و عشق تو جانتر جانان...💞

با تو خوشبخت ترینم😍😘

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

وقتی تو میای همه چی خوب پیش می

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۴۵ ب.ظ

سلااام بچه ها خوبین؟

بچه ها میدونین که نوبت تالار ما ٢٦ آبان تالار جانان بود، و من با یه تشریفات برای عروسی هماهنگ کرده بودم، که از خوش شانسی من ایشون تشریفات تالار قصر بود🙊همون تالار قشنگه که خیلی دوس داشتیم و نوبت نداشت. این آقای مهربون قرار شد اگه کنسلی داشت ما رو اولویت قرار بده و خبر بده. حالا ما بیعانم داده بودیم، ولی پنج شنبه عصر بود ما دیگه کلا نا امید شده بودیم از جور شدن این تالار که این آقا تماس گرفت و گفت٢٨ آبان کنسلی دارن، من و علی با بابا مامانش رایزنی کردیم و قرار شد همینو قرارداد ببندیم و خداروشکر شنبه صبح قرار داد بسته شد و من نوبت آرایشگاهمم عوض کردم💄💋 ، دیگه ایشالا این تاریخ تصویب شده. راستش من حس خوبی نداشتم که شب عروسی و تاریخ تولدم یکی باشه. همیشه فک میکردم خیلی خوب میشه ها، ولی وقتی بنا براین شد یجوری بی میل بودم.خب آخه حیفه اتفاقای خوب زندگیمون اینجوری ادغام بشه و همشون درهم برهم بشه.

جمعه عصر خونه خاله حنان بودیم که یهو تصمیم گرفتیم ساکای وسایل رو بخریم، داشتیم با پسرخالم (بابای گلاب) دنبال ساک تو دیجی کالا میگشتیم که پسرخاله طی یه پیشنهاد ناگهانی گفت پاشید بریم شمال و شما منطقه آزاد خرید کنین. 

آقا مث دیوونه ها ساعت ٨ ونیم این فکر زد به سرمون. حالا ماشین ما پر بود از وسایلمون(کتابای من، یه مقدار از لباسا، خرت و پرتایی که این مدت خریدیم) و قرار بود ببریم بذاریم خونه نوشین! خلاصه تندی راه افتادیم سمت خونه نوشین وسایل رو جاسازی کردیم و دم درم پای من پیچ خورد😬 صدبار پله ها رو بالا پایین رفتیم دوتایی و وسایلو بردیم بالا.

بعدشم رفتیم خونه حنان شام خوردیم و با فانینا و پسرخاله و دخترخاله (خرم آبادی) راه افتادیم. مسیر که عششششق بود، بچه ها دوتا دایجستیو خریدیم ٣٤ هزار تومن😳😳 واقعا گرونی و آدمخواری بیداد میکنه😏

مقصدمون یه اقامتگاه تو امام زاده هاشم بود، بچه هااااا زیباییش قابل توصیف نییییست. وااااقعا قشنگ و محشر بود🌲🍃🌳 ساعت دو شب بود رسیدیم🌚

پپشه بند برامون بسته بود توی ایوون، نم نم رییییز بارون...شب با بهترین حسای دنیا کنار هم توی ایوون خوابیدیم و صبح با صدای طبیعت و مرغ و خروس ها و نم نم بارون بیدار شدیم🌹😻صبونه خوردیم و آماده شدیم رفتیم منطقه آزاد کاسپین.

اونجا قیمت ساکای مارک تفاوتی نداشت و تصمیم بر این شد که خودمون همینجا سفارش بدیم. 

ولی سرویس حمام خریدیم ☺️وحوله تن پوش و پاپوش برای من که جدا جدا ست کردم خودم. ادکلنی که زمان دوستیمون جانانم کادو خریده بود رو اصلش رو برای توی ساکم خریدم و آبرسان پوست و یه روتختی خیلی ناز😍 برای جانانم تیشرت خریدیم. تا شب توی بازار اونجا بودیم. همون شب برگشتنی یه کوچولو بخثی پیش اومد بین من و علیرضا که از اینکه جلوی فانینا بود کمی دلخور شدم. شب برگشتیم اقامتگاه شام شمالی خوردیم☺️ که من تو لک بودم بعدشم رفتم تو اتاق بقیه دور آتیش قلیون کشیدن. دخترخالم اومد به زور منو برد، که اونجا کم کم علیرضا اومد پیشم و رفتیم صحبت کردیم و همون شب قدم زنون حل کردیم موضوع رو. اون شب ولی ما توی اتاقا خوابیدیم و مهمونای تازه از راه رسیده روی ایوون. 

صبحم بیدار شدیم و رفتیم خونه یکی از آشناهای پسرخاله. اونجا یه کار کوچولو داشت و انجام شد. عصری حرکت کردیم و آروم آروم اومدیم کرج...رودبار موندیم  سوغاتی و زیتون خریدیم... 

کل دیروز رو استراحت کردیم، غروب همون اکیپ بعلاوه ریحان بلیط داشتیم برای برج میلاد بریم دلفینیاریوم ببینیم.ساعت ٧ و نیم آماده شدیم راه افتادیم رفتیم و خلاصه جای همتون خالی، عالیییی بود😊 من عاشق دلیفینا شدم انقد که باهوش و هنرمندن.

امروز صبحم من و جانانم رفتیم دنبال خونه، یه مورد حیاط دار بود که هالش خیلی کوچیک بود، قرار شده فردا عصرم باز بریم برای موردای دیگه.

عصری کلاس رقصمو رفتم. امروز جلسه دومم بود💃🏻 کم کم دارم راه میفتم و یه حرکتایی یاد میگیریم.

انتقالی نوشت: با اینکه امشب بازم سعی کردی منو نا امید کنی ولی من سفت چسبیدم به جور شدنت. راهی جز درست شدن نداری. ❤️ 

آرامشم نوشت: خونه داییشه، بابا بابت انتقالی نگرانه... و عجولانه میگه اینجا خونه نگیرین... بهش زنگ زدم درمورد انتقالی و خونه صحبت کنیم... خیلی آروم و منطقی برخورد کرد...دلداریم داد و گفت فردا حضوری مفصل صحبت میکنیم...کلی آرومم کرد🙏🏻💝 خدایا شکرت.

خدایا شکرت بابت همه لطفایی که هرلحظه بهمون میکنی و ما نمیبینیم.🙏🏻🌹

۹۷/۰۵/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
مری مریا

نظرات  (۵)

سلام عزیزم
خوبی؟؟
نگران نباش،ان شالله همه چی  خوب پیش میره عزیزم
مبارک خریدات باشه
نم بارون این فضا مگه میتونه بد باشه؟؟

پاسخ:
سلام عزیزدلم، 
مرسی بخوبیت خوبم.
ان شاء لله من بخدا توکل کردم.
مرسییی جونم،
واییییی اصن نگم از هواش که چقد محشششششر بود😍جای همه دوستا خالیییی
خدا رو شکر که اون تالاری که دوست داشتی اوکی شد 😍 چقدررر عالی 😊
وووییییی سفر یهویی 😍
ایوون و بارون و پشه بند و....... محشر بود مری مریا، دلم خواست.......
واسه کارای انتقالی هم توکل به خدا، حتما درست میشه ❤
خریدای گوگولی و قشنگ تون هم مبارک تون باشه نااااااز من 😙
مری مریا میشه بگی جایی که رفتین دقیقا کجا بود؟ منظورت از منطقه آزاد بندر انزلی بود؟! الان اینجایی که موندید روستا بود؟!
ببخش سوالا زیاد شد، هروقت حوصله داشتی جواب بده ❤
پاسخ:
خدا رو هزاااار بار شکر. 😍😍🌹🌹واقعا از خوش شانسیمون بود🙏🏻💚
یعنی این سفر دقیییییقا زمانی اتفاق افتاد که میبایست😋 الهیییی خب بار و بندیلو ببندین با داداش کوچیکه و خانمش بزنین به جاده.
کاش درست شه،.. واقعا عمده مشکل ما الان نگرانی بابت انتقالیه...❤️
مرسییی عزیزدلممم☺️قشنگ شمایی آخه.😘
عزیزم اسم منطقش دقیقا گالاش کولام بود، نزدیکیای امام زاده هاشم. (جایی که خوابیدیم و کلا اقامتگاهمون)
ولی بازاری که رفتیم منطقه آزاد بندر انزلی ( کاسپینم میگن بهش) بود.
خواهش میکنم عزیزم در خدمتم. من واسه شما همیییشه حوصله دارم😊❤️
سلام عزیزم

چقد حال و هوای این خونه شمالی خوب بود ، خوراک عکس گرفتن ! اصن اونطرفا خیلی دوس داشتنیه ... 
خوشالم که خریداتونو کردین و به سلامتی دارین به روزای خوش عروسی نزدیک میشین ^-^
پاسخ:
سلاااام به روی ماهت عزیزم.
واییییی ریحان عالییییی بود جای همه دوستان خالی. 
مرسیی عزیز دلم. ایشالا خیلی زود برای خودتونم این روزا رقم بخوره.
وااااای چقدر ذوق کردم از خوندن این پست ⁦^_^⁩
ای جانممممم پس تاریخ عروسیتون مشخص شد،هوراااااااا
28 آبان تولد اشکانم هست 😅😅 
ووووویی کلی برات خوشحال شدم عزیزدلممممممم
راستی من رمزتو ندارم 😞 یعنی تو یه دفترچه نوشتم که دفترچه اصفهانه،تونستی رمزتو برام پیامک کن،ممنون عزیزم
پاسخ:
مرسییی عزیزدلممم😍😍 لطف داری خیلی
بله ٢٨ آبان تولد آجی بزرگمم هست🙈
ممنون دوست خوش قلبم❤️
چشم حتما همین الان میفرستم برات عزیزم
۰۶ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۲۹ بلاگر کبیر ^_^
عه وا شمال بودی... 
مری مریا یادم باشه یه بار چند تا سوال ازت بپرسم بیشتر و بهتر بشناسمت بعدش وبلاگتو همیشه بخونم.
پاسخ:
باهههه البته تقریبا ٢ هفته پیش یا بیشتر🙊😊
درخدمتم همه جوره عزیزدلم خیلیم خوشحال میشم.🌹🌹❤️❤️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی