💞عشق جان است و عشق تو جانتر جانان...💞

با تو خوشبخت ترینم😍😘

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾

کلمات کلیدی
آخرین مطالب

نفسهای آخر پاییزم

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۹ ق.ظ

سلااام مهربونااا😍😍

خب بشینم تعریف کنممم☺️ 

اون شبی که پست گذاشتم فردا ظهرش حرکت کردیم به سمت شهر آقایی(من داداشی،مامان بابا و عزیزجون) شام شهر مامان بودیم که دو ساعت تا شهر آقایی فاصله داره.شب شامو خونه پسرخالم بودیم و بعد شام بابا رف گلمو که سفارش داده بودیم اورد و شبونه راه افتادیم...توی ماشین لباسای مشکیمو پوشیدم. وقتی رسیدیم طفلک همسری انننقد خسته بود که موبایل به دست خوابش گرفته بود. وااای دلم برای پدرشوهرم آتیش کرفت واقعا طاقت ناراحتیشو ناراحتم😔😔آخر شب همسری بیدار شد و من وقتی تنها شدیم حسابی تو بغلش زار زدم انقد اون روز بهم فشار وارد شده بود😒از تعریفا و حرفای بقیه در مورد مرگ و ...

فردا صبحش زود بیدار شدیم چون مراسم خونه آقایی اینا بود...من و خواهر شوهر حلوا هارو تزیین کردیم و کم کم مهمونا اومدن.عصرم رفتیم تشییع جنازه و بعد برگشتیم شهر مامان.من خیلی از اقوامشونو اولین بار بود میدیدم...خیلیییی تعریفمو کردن و حسابییی تحویلم گرفتن.تا رد میشدم میشنیدم که درموردم تعریف میکنن😸🙈🙊آقاییم میگه عمه هام خیلیییی دوست دارن🤗🤗

پنج شنبه برگشتیم کرج و جمعه صب مهمونمون که دختر همکار بابا بود رسید.برامون یه عالمه سوغاتی آورده بود.برا منم یه تاپ سبز و قرمز😋

شنبه رفتم مدرسه و بعدشم دانشگاه:( دوشنبه با استادم دعوام شد بخاطر شوخیای بی اندازش و احتمالا دیگه سرکلاسش نرم😌 

و امااا وقتی برگشتم.دست دوستمو گرفتم و اوردم خونمون، دوشنبه شب خونمون بود.سه شنبه ام بقیه دوستام از خوابگاه اومدن سمت دهکده و بابام من و دوستمو برد.وااااایییی از بهتریییین روزای عمرم بوده 💦🏊🏻‍♀️🛀🏻 من قبلنم رفتم دهکده ولی از شدت شلوغی و کثیفی ابدا خوش نگذشت...ولی این بار وااااقعا چسبید.خلووووت و تمیز🌟 کلییی سرسره سوار شدیم تیوپ بادی کردیم و رو موجا رقصیدیم و حسابی دلی از عزا دراوردیم🐸💃🏻

دیشبم رفتم خونه خاله و حسابییی با دخی خاله خوش گذشت،فیلم دیدیم و گپ زدیم...عصرم رفتیم پیاده روی و شیک نوش جان کردیم 😇🍸🍹

و امااا فردا آقایی و مامانش میان.مامانش میره تهران تا کارای خونه ی عمشو انجام بدن.بعد اونم احتمالا آقایی میمونه پیش من💃🏻💃🏻هورااا فردا بیدار شم برم پیاده روی با مهمون جونمون شیدا که هنوزم درخدمتشیم. بهدم بیام اپیلاسیون و خوشگلانسیون که دلم بشدت ذوقولیه💃🏻❤️

مَریانه آرزو: یه اتفاق خوب برا آقاییم در راهه. خداااا کنه هرچه زودتر رخ بده و همسریم خوشحال بشه، میام مینویسم وقتی انجام شد☺️🙏🏻 دعامون کنین لطفا

۹۵/۰۹/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
مری مریا

نظرات  (۳)

سلام عزیز دلبر 😍😍
دهکده تو کرجه?
بازم تسلیت میگم 
و اینکه انشاله بهترین اتفاق برای همسرت بیفته 😍😘😘😘😘 کلی انرژی مثبت میفرستم براتون 😁😜😍😘
پاسخ:
سلام جان دل😍دوست همیشگییی
بله دهکده آبی پارس🙈
ممنونم گلم زنده باشیی🌺
مرسیییی ،😘😘😘فدای شما مهربوووونم
سلام مری مریا جونم
خوبی دختر؟؟ با پست رمزیت و عنوانش نگران شدم
الهی که حال دلت خوب ِ خوب باشه
عزیزدلم؟؟ بی خبرمون نذار... خدا پشت و پناهت باشه
پاسخ:
سلام خانمی مرسییی خوبم و خیلییی حالم بهتره خداروشکر.
خوبم الان آرومم
آمین عزیزم😘
میام مینویسم حتما
مری مریا جون یلدات مبارک عزیزم ایشالا اون اتفاق خوبیم که گفتی به زودی برا مستر بیوفته همیشه دلتون شاد باشه.عزیزم رمزتو عوض کردی؟پست آخرت باز نشد با رمز قبلی
پاسخ:
یلدای شما هم مبارک خانوم خانوما😍مرسیییی از دعا و انرژی مثبتت🙏🏻صدبرابرشو برات آرزومندم.
نه خانمی اون رمز ثابت پستامه
این پست در حد دوخط غم نامس.فقط خواستم ثبت شده باشه .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی